آقاوطن مثل پدر مثل مادر است
تازنده ایم مام وطن سایه ی سر است
هر روز در حال تلاش است چون پدر
مثل پدر نان به سر سفره آور است
آقاوطن مثل بهشت است دامنش
صحرای او مثل گل باغ محشر است
در این وطن غنچه زیاد است چون بهشت
در این وطن چلچله یار کبوتر است
از جای من کولی خواننده را بگو
لب را ببندشعر وطن شعر بر تر است
lموسی عباسی مقدم
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
منبع: وبلاگ حامد عسگری
شاخـه را محکـم گـرفـتـن این زمان بیفایده است
بـرگ میریـزد، ستـیـزش بـا خـزان بیفایده است
بـاز میپرسی چـه شـد که عاشق جبـرت شـدم
در دل طـوفـان کـه بـاشی بـادبــان بیفایده است
بــال وقتی بـشـکـنـد از کــوچ هـم بـایـد گــذشـت
دسـت و پـا وقـتـی نـبـاشـد نردبان بیفایده است
تـا تـو بــوی زلفها را مـیفـرسـتـی بـا نـسـیــم
سعی من در سر به زیری بیگمان بیفایده است
تـیــر از جـایی کـه فـکــرش را نمیکــردم رسـیــد
دوری از آن دلــبـــر ابـــرو کـــمـــان بیفایده است
در مـن ِ عـاشـق تــوان ِ ذرهای پـرهــیـــز نـیـسـت
پـرت کـن مـا را بـه دوزخ،امـتـحــان بیفایده است
از نـصـیـحـت کـردنـم پـیـغـمـبــرانـت خـسـتــهانـد
حرف موسی را نمیفهمد شبـان،بیفایده است
مــن بــه دنــبـــال خــدایـی کـه بــســوزانــد مـــرا
همـچنـان میگردم امـا همـچنـان بیفایده اسـت