پرهای ناز
شاید امشب مثل هر شب باز، سازم بشکند
من که می سازم ولی تا کی بسازم بشکند؟
ذوق من در گریه ی دیوانگی گل می کند
می شود گاهی دل زنجیر بازم بشکند؟
آسمانی کن چراغ جادوی خورشید را
تا طلسم شوم شب های درازم بشکند
آنقدر خشک است دین من که هنگام رکوع
شاید از ده جا تن ترد نمازم بشکند
روز مرگم می رود خط سیاهی تا خدا
در میان راه اگر صندوق رازم بشکند
در همین تنگ آشیان خود بمیرم بهتر است
من که می ترسم سر پرهای نازم بشکند
حسن دلبری