ساده لوح
بود در کیف پشت او دفتر
ساق پایش سفید چون مرمر
ساده لوح وظریف وخوش باور
سینه هایش شبیه دو کفتر
چشمهای عقاب دنبالش
موی مشکی طناب در پشتش
لاک آبی به پشت انگشتش
عشق چندین پسر توی مشتش
دلهره داشت؛داشت می کشتش
او که هفده نرفته از سالش
چشم گرد وقشنگ وآبی داشت
عینکی سبز وآفتابی داشت
رنگ ورویی گلی گلابی داشت
به دلش میل بی حجابی داشت
دور می خورد چرخ امیالش
موسی عباسی مقدم